بازم عشق...

Click Here And Join Us Now!

بدون شرح:

این اواخر دردهای پی در پی امانش را بریده بود.باورش نمی شد که قلبی

به بدنش پیوند شده باشد

- «تو رو خدا بگید کی قلب عزیزش رو به من هدیه کرده؟»

نامزدش امیر در حالی که دست او را در دست داشت گفت:«جوانی که بر

اثر تصادف دچار مرگ مغزی شده بود.»

بعد عکسی را از جیبش بیرون آورد.عکس محمد بود ،خواستگار قبلی

اش.همان که برای خوشبختی او حاضر بود با ماشین قراضه اش صبح تا

شب مسافرکشی کند و حالا با همان ماشین تصادف کرده بود.دستش را .

روی قلبش گذاشت.خیلی تند می تپید.گریه امانش نداد...

 

بوی مرگ از هر سو، شامّه نوازت می شود! ستاره ها چه بی صدا و عاشقانه می میرند!

برگهای زرد و خشک پاییزی چه بی رحمانه در زیر پاهایمان به هبوط می پیوندند، در حالی که

فریاد خش خش آنها را

می شنویم، اما نمی فهمیم... نمی دانیم... نمی بینیم!!! 

 

MOTHER'S LOVE

                             

سلام دوستان خوبم 

امید وارم حالتون خوب باشه

لطفا بخونین نظر بدین ممنون میشم


ساعت 3 شب بود که صدای تلفن , پسری را از خواب بیدار کرد. پشت خط مادرش بود .پسر با عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟مادر گفت:25 سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی؟ فقط خواستم بگویم تولدت مبارک. پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد , صبح سراغ مادرش رفت . وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت ولی مادر دیگر در این دنیا نبود

                           خدا حافظ همین حالا