غمگین و تنها رفته ام دل از همه گسسته ام...

روز اول
 به تو گفتم
 نازنینم
 قلب من رمق نداره
واسه موندن
ازباقی ی عمرم به توگفتم
بهترینم
که توهم یه وقت نمیری توی غربت
حتی از دل صبورم
به تو گفتم
که چه آفتی به من زد این زمونه
از غم وغریبی دل
به توگفتم
که دلم تنها نمونه
بی بهونه
زخم کهنه وقدیمی
حالا مونده  توی قلبم
روی آئینه می نویسم
از جدایی ها شکستم...
حالا ازتو می نویسم
که دیگه فرقی نداره
چه توباشی ونباشی
زندگیم ادامه داره
ازکجا باید شروع کرد
تاکجا باید سفر کرد
که دیگه نمونه زخمی
واسه هیچ عاشق ولگرد

.......................................
زندگیم بر خلاف آرزوهایم گذشت ...
 

کاش میشد بر جدایی خشم کرد      شاخه های نسترن را با      تواضع پخش کرد                

کاش میشد خانه ای از مهر ساخت     مهربانی را در آن سرمشق کرد         روی دلهایی  حقیقی نقش کرد  

 کاش میشد به تو گفت  که تو تنها سخن شعر منی   کاش میشد به تو گفت    که مرو دور مشو از بر من    تو بمان   تا که نمیرد دل من

--------------------------------------------------------------------------------------------

با سلام خدمت تمام عزیزانی که تا این لحظه منو با نظرات  آف ها و ایمیل های قشنگشون منو یاری کردن:

راستش این آخرین مطلبی هست که از بنده ی حقیر می خونید. دیگه اون ذوق و شوق قدیم رو ندارم و غم تمام وجودم رو

تسخیر کرده .از تمام دوستان چه پسر و دختر یه کمک می خوام. اونقدر غم و غصه روم فشار آورده که دیگه از زنئگی سیرم .

اگه هر کدوم از شماها کمکم کنه تا آخر عمرم ممنونش می شم .دوست دارم یه دوست حاضربشه به درد دلم گوش بده .

به قول اون دختره توی تلویزیون هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم. 

به هرحال از همتون عذرخواهی می کنم و ممنونم که این وبلاگ رو تحمل کردید .

در پایان برای همتون آرزوی سعادت و کامیابی دارم و امیدوارم حتی در بدترین شرایط ناامیدی به سراغتون نیاد.

با احترام فراوان

محمدحسین صراف زاده

Hossein_Golpesar@Yahoo.com

خدانگهدار

خداوند اشک را آفرید تا سرزمین وداع آتش نگیرد........

 


 
  شاید واقعا کمتر کسی بتونه بفهمه 
 

وقتی با تموم وجودت عاشقی اما باید از همه ی این احساسات  خیلی ساده تر از عاشقیت

بگذری .چون فقط وفقط به فکر اونی . بخدا خیلی سخته نگاهتو برای همیشه ازش بدزدی چون

اونو دیگه نمیتونی بشناسی .آره واقعا حقیقت داره که وقتی عاشق شدی نباید اون

بدونه .خیلی سخته اونقدر سخت که چشماتم دیگه یاریت نمیده ،منم یکی از همون آدما دیگه

طاقتم تموم شده چند روز چند ساعت چند سال عاشق بمونم تا کی ؟ هیچ جوری از این موضوع

رها نمیشم .اشتباه من اینه که عاشق شدم؟ مگه من خودمو عاشق کردم . چرا اونی که

عاشقم کرد به فکر این نبود که یه روزی مثل الان این حق و دارم که با همه ی وجودم فریاد بزنم

بابا  پس تکلیف این همه علاقه چی میشه؟ جز اینه که مثل هربار به جای شکوه راهیه دیاری

کردمش که پر از دعای سلامتی و خوشبختیشه ؟ جز اینکه خنده های تصنعی مو  بهش تحویل

دادم که یه وقت وقت رفتن دلش نلرزه . یه وقت ناراحت نشه . یه وقت دلش نشکنه . مثل

هربار . نگاه سردمو به زمین خدا میدوزم و حالا توی تنهایی خودم این حق و پیدا کردم با تموم

وجودم گریه کنم ولی دیگه چه فایده وقتی هیچ وقت نتونستم بهش بگم پس حق من چی؟ من

از این گریه های یواشکی خسته شدم . چرا نباید بدونه چی به سره دلم اومده؟ مثل همیشه

دلم به چشمام و چشمام به فکرم .همه به همه دستور میدن پسر صبور باش گذشت کن . این

وسط فقط روحمه که دیگه جونی نداره . و من شرمنده ی چشمام .شرمنده ی دلی که هربار از

طرف یکی شکسته .. من چی دارم که از خودم دفاع کنم. جز اینکه سکوت کنم چون

عاشقم؟یعنی ارزش و عدالت عشق انقدر کمه؟

 

این هم یه واقعیت کثیف از زندگی آدمها

واقعیت زندگی